یک فنجان چای در بعد ازظهر


آهای خبردار ....مستی یا هشیار....

شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ


به نام خدا
من میخواهم در آینده یک روزنامه فروش دوره گرد شوم...از آنهایی که هرروز صبح یک دسته روزنامه روی دستشان می اندازند و میان ماشین ها راه می روند و فریاد میزنند :روزنامه....روزنامه....آخرین خبررر....
هرروز صبح سبزترین پیراهنم را بپوشم ,آبی ترین شالم را سر کنم و بروم گوشه ی خیابان بایستم و فریاد بزنم :روزنامه ...روزنامه ....آخرین خبر...دیشب همه ی بچه ها با دل شاد خوابیدند....دیشب هیچ بالشی خیس از اشکهای نیمه شبی نشد....
بعد یک دفعه چراغ سبز شود و بدوم سمت پیاده رو و ادامه دهم روزنامه ....روزنامه.... آخرین خبر....به دختر و پسر شرمزده کنار نرده های دانشگاه نزدیک شوم و روزنامه ای به دستشان بدهم و چشمک زنان ادامه دهم :روزنامه... روزنامه.... آخرین خبر.... پسرک عاشق سرانجام  معشوقش را پشت خطوط خبرها بوسید....
به دخترکوچولوی فال فروش گوشه ی خیابان که رسیدم روزنامه ای برایش پهن کنم تا غبار شهر درد آلود کمتر به تنش بنشیند,گرم بخندد و از میان فال هایش سرخ ترین حافظ را سمتم بگیرد...سرخوش فریاد بزنم :روزنامه ....روزنامه.... آخرین خبر ....ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد/دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد...
چراغ که دوباره قرمز شد بروم میان خیابان ....نگاهم میافتد به پسرک کوچکی که صندلی عقب ماشینی بغ کرده ,میان مشاجره ها نشسته ,روزنامه ای را برایش هواپیما میکنم و به دستش میدهم...میخندد و من فریاد میزنم :روزنامه ....روزنامه ....آخرین خبر....میان تیرگی اختلاف هایتان نگاهتان به کبوتران سپید زندگیتان باشد....
باز چراغ سبز میشود و این بار میروم سمت پارک...کنار بانوی غمگین سیاه پوش روی نیمکت مینشینم و با روزنامه برایش قایق میسازم و به دستش میدهم :....روزنامه.... روزنامه.... آخرین خبر....غم هایتان را به آب بسپارید و آبی شوید دنیا ارزشمندتر از آن است که غمگین باشیم...
میروم کنار زمین بازی بچه ها...روزنامه های باقی مانده را کلاه های شیپوری میسازم برای فرشته های کوچک شهر بازی و به دستشان میدهم...صدای خنده هایشان جوانه میزند و به آسمان میرود...
دست هایم خالی از روزنامه ها قدم میزنم و با خودم زمزمه میکنم:آهاااای خبر دار...مستی یا هوشیار ....خوابی یا بیدار... ... آخرین خبر...اخبار جنگ و اختلافات بر سر نفت و تورم را لحظه ای کنار بگذارید و شادی را هدیه دهید...دست های مادرتان را ببوسید,شانه های پدرتان را گرم بفشارید,تلفن را بردارید و شماره اش را بگیرید و برایش زمزمه کنید :دوستت دارم....
۹۶/۰۳/۱۳
آرزو

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.