یک فنجان چای در بعد ازظهر


Dance me to the end of love

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ

                                                



میگم:میدونی من فکر میکنم خدا مهندس کامپیوتره!

نگاهش رو از سیستم رو به روش میگیره و میگه:

- مهندس کامپیوتر؟؟؟؟چرا؟!

میگم:آزی فکر کن به دیروز...به هفته ی قبل...به یک سال قبل...به ده سال قبل...

گنگ نگاهم میکنه...

-خب؟

میگم:خب نداره دیگه دیوونه این یه دیتا بیس قویه بدون باگ و با فضای بینهایت ,همه ی زندگی ...همه ی خاطره ها ,اتفاق ها,اطلاعات  توی تیبل های ذهن ما ثبت شدن؛فقط کافیه یه کد به ذهنمون بدیم تا همه ی چیزهایی که میخوایم واکشی بشن!

-چجور کدی؟
 ببین خیلی ساده ست مثلا من میگم آذر 92 ,سلف دانشگاه,لواشک!چی به ذهنت میاد؟

-خب معلومه اولین باری که دیدمت!

 میگم:آفرین همینه؛کد های واکشی خاطره های ما پیچیده و از پیش تعیین شده نیستن ؛کدهای ما اتفاق های ساده ی اطرافمون هستن که ما رو یاد اون اتفاق ثبت شده میندازن!

-ولی دیتا بیس من خرابه,سر امتحانا همیشه خرابه!!!

به مانیتور رو به روش نگاه میکنم و میگم:چون همیشه مثل الان کد ها رو اشتباه وارد میکنی!

 نگزان نگاهم میکنه دستش رو روی پیشونیم میذاره

-مزخرف نگو عزیزم!خیلی بهت فشار اومده میدونم....همش تقصیر دکتر رباطه...آروم باش جانم

میگم :اینم ثبت شد!

-چی؟

همین جمله های تو هم توی دیتابیس مغزمون ثبت شد!

-دیوانه!!!

اینم ثبت شد :d


جامانده1 :مکالمه من و دوست جان :d

جامانده2 : یه دنیا انرژی مثبت و دعا میخوام برای هفته ی سخت پیش رو  :)


جامانده 3:با شاهکار های کوهن درس میخوانیم, اینو  برای من خونده ;)

۹۴/۰۷/۱۲
آرزو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی