او فارغ از آنکه مردمی هست
همه ی هفته را به عشق جلسه ی بعدی کلاس که لیلی و مجنون خوانی بود گذراندم,شب قبلش خواب به چشمم نمی آمد و آنقدر بیدار ماندم و رویا بافتم که صبح خواب ماندم...با همه ی سرعتم پله ها را دو تا یکی دویدم و پشت در کلاس ایستادم ...اواسط بهمن بود و سرما, برف آلود...صورتم از سرما و دویدن گل انداخته بود نفس عمیقی کشیدم و وارد کلاس شدم ,برخلاف هر جلسه که آخرین ردیف کلاس دور از چشم استاد مینشتم به اولین صندلی خالی که رسیدم نشستم ,هنوز جابه جا نشده بودم که استاد با قدم های آرام به سمتم آمد و با لبخند گفت: "چرا دیر رسیدی سیب سرخ؟" صدای خنده ی بچه ها و اسناد سرخی صورتم را هزار برابر کرد,سرم را پایین انداختم که دوباره صدای استاد آمد:"بخون سیب سرخ " با تعجب نگاهش کردم و گفتم :"من؟ چی بخونم؟من که کتاب ندارم؟من اصلا دانشجوی ادبیات نیستم" هول و هراسم باز همه را به خنده انداخت,بالای سرم ایستاد و گفت:" پس سر کلاس ارشد ادبیات چیکار میکنی؟"
من من کنان گفتم :"اومدم شمارو ببینم ,نه یعنی اومدم سر کلاس شما بشینم" فضای سرد کلاس را صدای خنده ی دانشجوها و استاد گرم کرده بود...
صورتم داغ شد و بغض کردم...کتابش را به دستم داد "بخون"
...
حیران شده هر کسی در آن پی میدید و همی گریست بر وی
او فارغ از آنکه مردمی هست یا بر حرفش کسی نهد دست
حرف از ورق جهان سترده میبود نه زنده و نه مرده
بر سنگ فتاده خوار چون گل سنگ دگرش فتاده بر دل
صافی تن او چو درد گشته در زیر دو سنگ خرد گشته
چون شمع جگر گداز مانده یا مرغ ز جفت باز مانده
در دل همه داغ دردناکی بر چهره غبارهای خاکی
چون مانده شد از عذاب و اندوه سجاده برون فکند از انبوه
بنشست و به هایهای بگریست کاوخ چکنم دوای من چیست
...
صدای خنده ی آرامش در فضا پیچید...
صورتم از حرارت میسوخت...
"کسی که اینقدر با احساس , عاشقانه میخونه حتما طعم عشق رو چشیده,پس تو رو باید سیب سرخ عاشق صدا زد!"
جامانده 1: زیبا ترین اسم مستعار همه ی دنیایم هدیه مهربانی پیرمردی ست که هنوز هم بعد 6 ترم هر نقطه ی دانشگاه که مرا می بیند با لبخند "سیب سرخ عاشق" صدایم میزند و من هربار صورتم از شرم و لذت سرخ می شود...
جامانده 2: با سپاس از نگار بانو جان عزیز عزیزم برای طرح جذاب و جالبش در خصوص اینستاگرام بلاگرها,متقاضیان طی یک عدد کامنت آدرس اینستاگرام را به دست اینجانب رسانیده تا فالو شوند .