مثل این است که عصر جمعه در تو آرام بالا بیاید....
جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۵ ب.ظ
میگه : قد تموم دنیا دلم گرفته...
سکوت میکنم!
میگه : دلم مث انار رسیده ترکیده, اما نه از شیرینی ها ...از تلخی...از درد...
سکوت میکنم!
میگه: دلم میخواد برم یه جای دوووور....یه جایی که میون شلوغی هاش گم بشم و زار بزنم...
سکوت میکنم!
میگه : دلم یه بلندی سرد میخواد که همه ی غم هامو فریاد بزنمو و اینقدر صدای ناله هام تکرار بشه که خالی بشم...
نگاهش میکنم ...چشماش آماده ی گریه ست,هرکاری میکنم لب هام قد یه لبخند هم کش نمیاد...دستهامو زیر آب سرد میبرم تا آروم بشم
میگم : میدونی آدم باید یه بغل داشته باشه گرم گرم ...آشنای آشنا...امن امن....بهشت بهشت....وقتی غم به دلش چنگ زد توی بهشتش گم بشه و همه ی فریادهاشو سکوت کنه و اینقدر صدای تپش های مطمئن قلبی که سرش رو بهش تکیه داده توی گوشش تکرار بشه که خالی بشه...که اروم بشه....
مشت پر آبم رو روی صورت می ریزمو به آینه نگاه میکنم...
۹۴/۱۱/۰۹