یک فنجان چای در بعد ازظهر


مردی که لبخندش را گم کرد

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ق.ظ


 

                                            

برگه ی امتحانم را که دادم کتابم را برداشتم و به سحر گفتم :امتحان تموم شد زنگ بزن بیام بالا...

طبق روال همه ی این سه سال بعد از من برگه ی امتحانش را داد و پشت سرم راه افتاد,به سمت سلف رفتم و به اولین صندلی خالی که رسیدم نشستم,نمیدانم کجا نشست اما سنگینی نگاهش را حس میکردم...کتابی که زهرا برایم هدیه گرفته بود را باز کردم و کم کم غرق ماجرای کتاب شدم و یادم رفت یکی طبق روال همه ی این سه سال گوشه ای نشسته و سرد و بی روح نگاهم میکند...

مثل اولین روز کلاس ریاضی 1 ,وقتی که رفتم پای تخته تا سوالی را که نتوانسته بود حل کند را حل کنم...سرد و بی روح نگاهم کرد و ماژیک را به سمتم گرفت....

مثل روز گروه بندی پروژه پایگاه داده که همه کاری کرد تا با هم در یک گروه باشیم و در تمام روزهای انجام پروژه مشترکمان سرد و بی روح نگاهم می کرد...

مثل روزی که سرکلاس شبکه , ارائه داشتم و طبق معمول کنترل ویدئو پرژکتور خراب بود, قبل اینکه  روی صندلی بروم  و روشنش کنم ,دستگاه را روشن کرد  و سرد و بی روح نگاه کرد....

مثل روز تولد استاد....

مثل  آن روزی که  در محوطه دانشگاه برف بازی میکردیم...

مثل آن روزی که همه خوشحال از نیامدن استاد پشت میزهای بوفه نشسته بودیم و در انتظار املت, صدای خنده مان همه ی فضا را پر کرده بود...

مثل همه ی روزهای این سه سال...سرد و بی روح....بدون حتی لبخندی....

نمیدانم چقدر گذشت ولی با صدای موبایلم برگشتم به سلف دانشگاه و صدای "بیا سرکلاس" سحر ,در گوشم پیچید...

گوشی را که قطع کردم یادم آمد چیزی ندارم که بین صفحات کتابم بگذارم,آخر هیجوقت دلم نمی آید برگه های کتاب هایم را تا بزنم,دستم را به امید یافتن کاغذی در جیب هایم بردم اما چیزی پیدا نکردم,سرم را که بالا آوردم دیدمش...در دورترین نقطه نشسته بود و مثل همه ی این سه سال سرد و بی روح نگاهم میکرد,یک دفعه  فکری توی ذهنم قل خوردو دستم رفت زیر مقنعه ام گیره ی کوچکی از موهایم باز کردم و به صفحه ی کتاب زدم,لبخند عمیقی از نتیجه ی کار به لبم نشست ...

بلند شدم تا به کلاس برگردم که نگاهم با لبخندی که پررنگ روی نگاهش نشسته بود تلاقی کرد...بعد سه سال اولین بار بود میخندید,آن هم شاید فقط به خاطره یک گیره موی کوچک که کنج صفحه ای از کتابم جا خوش کرده بود...

۹۵/۱۰/۲۷
آرزو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی