بوی خوش ایمان...
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ب.ظ
کنار خیابان شلوغ ایستاده بودیم...پر از ماشین ها و موتور سوارهایی که مسابقه ی سرعت گذاشته بودند....ناخودآگاه از ترس چشمهایم را بستم ,کنارم ایستاد, با فاصله ازش قدم برداشتم...فقط صدایش بود که میگفت:بیا...
دیگر از آن خیابان شلوغ نمیترسیدم ,مهم نبود خیابان تا کجا ادامه خواهد داشت,آرام و با اطمینان قدم برمیداشتم چون به صدایی که با فاصله مراقبم بود ایمان داشتم....
۹۶/۰۲/۰۶