این روزها در خانه ی ما هر ثانیه کودتا اتفاق می افتد,برادرم چشم که باز می کند یه دفعه شبیه اردوغان می شود!
شروع می کند به خود زنی تا اقتدارش را اثبات کند بی خبر از دل هایی که این بین می شکنند و اشک هایی که یواشکی از گوشه ی چشم ها پاک می شوند....
وقتی می خواهد از جایش بلند شود از کسی کمک نمی خواهد اما قبل رسیدن دستش به عصا ها یا واکرش زمین میخورد و بغض میکند ...
وقتی بشقاب غذایش را برمیدارد هنوز قدم اول را برنداشته همه چیز نقش زمین می شود ....
وقتی سعی می کند خودش لباس بپوشد و از پشت در صدای نفس های عصبانی اش را می شنویم که در آخر به یک "بابا" گفتن بغض آلود ختم می شود...
وقتی.........
کودتاهای خانه ی ما هرروز با شکست مواجه می شوند...هرروز این خودزنی ها به جایی نمی رسند و هرروز تلفات پنج نفره ای را برجای میگذارد که بر اثر استنشاق بیش از حد گازهای اشک آور غصه دار دچار شکستگی عمیق قلب شده اند....
سعی کنید همیشه مخفیگاهی از خوراکی های مورد علاقه تان داشته باشید که کسی از آن باخبر نباشد. چون وقتی از مطب متخصص گوارشتان بیرون آمدید و برای بار صد هزارم حرف هایش را در مورد نخوردن ترشیجات شنیدید و سر تایید تکان دادید,قطعا مادر جانتان دنبال مخفیگاه دیگری برای رب انار و لواشک هایش می گردد و شما می مانید و حوضتان!
در اینگونه مواقع یک گیو می فایو به خر درونتان میگویید و سراغ مخفیگاه عزیز خودتان می روید و ورق ورق لواشک و مشت مشت آلبالو خشکه به خونتان تزریق می کنید.