میگم:میدونی من فکر میکنم خدا مهندس کامپیوتره!
نگاهش رو از سیستم رو به روش میگیره و میگه:
- مهندس کامپیوتر؟؟؟؟چرا؟!
میگم:آزی فکر کن به دیروز...به هفته ی قبل...به یک سال قبل...به ده سال قبل...
گنگ نگاهم میکنه...
-خب؟
میگم:خب
نداره دیگه دیوونه این یه دیتا بیس قویه بدون باگ و با فضای بینهایت ,همه ی
زندگی ...همه ی خاطره ها ,اتفاق ها,اطلاعات توی تیبل های ذهن ما ثبت
شدن؛فقط کافیه یه کد به ذهنمون بدیم تا همه ی چیزهایی که میخوایم واکشی
بشن!
-چجور کدی؟
ببین خیلی ساده ست مثلا من میگم آذر 92 ,سلف دانشگاه,لواشک!چی به ذهنت میاد؟
-خب معلومه اولین باری که دیدمت!
میگم:آفرین
همینه؛کد های واکشی خاطره های ما پیچیده و از پیش تعیین شده نیستن ؛کدهای
ما اتفاق های ساده ی اطرافمون هستن که ما رو یاد اون اتفاق ثبت شده
میندازن!
-ولی دیتا بیس من خرابه,سر امتحانا همیشه خرابه!!!
به مانیتور رو به روش نگاه میکنم و میگم:چون همیشه مثل الان کد ها رو اشتباه وارد میکنی!
نگزان نگاهم میکنه دستش رو روی پیشونیم میذاره
-مزخرف نگو عزیزم!خیلی بهت فشار اومده میدونم....همش تقصیر دکتر رباطه...آروم باش جانم
میگم :اینم ثبت شد!
-چی؟
همین جمله های تو هم توی دیتابیس مغزمون ثبت شد!
-دیوانه!!!
اینم ثبت شد :d
جامانده1 :مکالمه من و دوست جان :d
جامانده2 : یه دنیا انرژی مثبت و دعا میخوام برای هفته ی سخت پیش رو :)
جامانده 3:با شاهکار های کوهن درس میخوانیم, اینو برای من خونده ;)