یک فنجان چای در بعد ازظهر


هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم!!!

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۵۸ ب.ظ



دایره لغاتم همیشه در ناسزا گفتن کوچک و بسته بوده است و این به خاطر تربیت صحیح خانوادگی و این حرفا نیست,کلا موجود خجالتی در فحش دادن هستم و غالبا به نقطه ی فحش و بد بیراه که میرسم به شکل کاملا احمقانه ای بغض میکنم و به سرعت از محل مشاجره محو میشوم!
راهنمایی که بودم رفقای درجه یکی داشتم که دایره المعارف انواع فحش ها بودند و همیشه در دعوا هایی که به ندرت اتفاق می افتاد به دادم میرسیدند و جای من طرف را شستشوی جانانه ای میدادند و من با ژست رئیس مافیاطوری, باد به غبغب میانداختم و در دل از داشتن چنین دوستان خفنی!!! کیفور میشدم!
 امروز بعد از سالها دلم برای دوستان خفنم تنگ شد...البته که دعوایی در کار نبود اما شدیدا احتیاج داشتم که استاد نازنینم را مورد نوازش ناسزاگویانه قرار دهم...
ماجرا از این قرار است که ساعت یک ظهر دل از رویای رخوتناک چرت عصرانه کندم و راهی دانشگاه شدم به امید کلاس پر بار آز پایگاه داده...
استاد عزیزمان دکتر رباط وارد کلاس شد و بعد از حضور و غیاب بدون کلمه ای تدریس به چند گروه تقسیم شدیم ,پروژه تحویل گرفتیم و استاد عزیزمان اعلام کردند که جلسه ی آینده در حقیقت جلسه آخر و تحویل پروژه است و 60 ساعت تدریس برای این درس لازم نیست!!!!
 و به این صورت بود که ما بدون دقیقه ای کار سیستمی مفتخر به طراحی دیتابیس یک عدد آژانس هواپیمایی با SQL Server 2014 شدیم!!!
از همه ی دوستان عزیز جهت سبک کردن دل اینجانب با درود ویژه ای بر دکتر رباط یاری می طلبیم!

آرزو نوشت : به اطلاع کلیه دوستان عزیزی که امروز در کلاس حضور داشتند میرسانم که اگر نسیم پاییزی از درد دل بنده چیزی به گوش دکتر رباط برساند,نه تنها خبری از یک خط queryنیست بلکه من میمانم و شما و ساطور شیرعلی :D



۹۴/۰۷/۰۵
آرزو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی