یک فنجان چای در بعد ازظهر


غم جمعه عصرو ....

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ب.ظ
        

استاد "ر" مرد اعصاب خردکنی ست....از آنها که اصلا دلش نمیخواهد درس بدهد,اصلا دلش نمی خواهد نمره بدهد,اصلا دلش نمیخواهد در مورد درس صحبت کند...همیشه بحث ها سر کلاسش به ناکجا آباد میرسد و در کمال تعجب همیشه چیزهای خوبی از دل بحث های استاد "ر" بیرون می آید.
بحث امروز از یک "استاد کلاسم دیر شده میتونم برم" شروع شد و با یک " کلاس چی؟" و "کلاس نقاشی" ادامه پیدا کرد
جالب است بدانید که در یک کلاس 55 نفری چندین نویسنده ,موزیسین,نقاش ,بازیگر,نجار و عکاس وجود داشت...آدمهایی که همه دنبال یدک کشیدن واژه ی "مهندس" بودند
و جالب تر آنجاست که از این کلاس 55 نفری تنها ده نفر تصمیم بر  ادامه ی  تحصیل در مقطع ارشد رشته ی "مهندسی" که حسابی خسته شان کرده بود ,را داشتند
و جواب هایی شبیه هم"من از اولشم هنری/ورزشی/ادبی و.... بودم ,اشتباهی سر از اینجا در آوردم!"
نوبت به من که رسید استاد با رضایت خاطر عجیبی نگاهم کرد و گفت :"خداروشکر که تو تکلیفت معلومه خانوم مهندس"دلم خواست بگویم "استاد من از اولشم ادبیاتی بود اشتباهی سر از اینجا در آوردم" اما به جایش لبخند زدم و گفتم:" بله استاد,ارشد فقط شبکه"!



آرزو نوشت:تهوع آور ترین آدمها آنهایی هستند که حرف دلشان همیشه پشت معذوریت های آدم بزرگ ها قایم میشود!!!!!!!!!!!!!
۹۴/۰۹/۰۶
آرزو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی