یک فنجان چای در بعد ازظهر


کافه چی سبز

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ


به نام خدا

من میخواهم در آینده یک کافه چی بشوم.یک کافه چی تپل که پیشبند سبز می بندد و به همه ی سفارشات مشتری ها ناخنک میزند و آنقدر لبخند هایش عمیق است که مشتری ها یادشان می رود به خاطر تاخیر سفارش هاشان غر بزنند.
از انهایی که مشتری باز است و فقط برای مشتری های خاصش قهوه جوش را روی اجاق گاز می گذارد و قل های قهوه را می شمارد تا قهوه ی مخصوص کافه چی سبز را آماده کند...
از آنهایی که مدرک باریستایی ندارند و همه ی هنرشان در لته آرت خلاصه می شود در دو نقطه و یک خط منحنی لبخند طور که مشتری ها را به خنده می اندازد...
از آنهایی که ساندویچ کتلت و خیارشورشان با آن اشکال هندسی عجیب و غریب بیشتر از همه ی غذاهای منو طرفدار دارد که آن هم فقط برای مشتری های خاص سرو می شود!
کافه چی سبز زود خسته میشود و لپ هایش گل می اندازد و میرود پشت پیش خوان روی زمین می نشیند و پاهایش را دراز می کند و لیوان لیمونادی که همیشه برای این وقت ها آماده می کند را یک جا سر می کشد و چشم هایش را می بندد و  میرود به جایی دور و سرش روی پاهای مادر و زیر دست های نوازشگرش آرام می گیرد....
کافه چی سبز یک پلی لیست مخصوص دارد ...یک آش شله قلم کار از پاپ و فولک و کلاسیک و رک و جز داخلی و خارجی...مشتری ها گاهی بنان می شنوند و گاهی الویس پرسلی...گاهی عالیم قاسم اف ساری گلین می خواند و گاهی کوهن بلو رین کوت....
کافه چی سبز وقتی بعد از رفتن آخرین مشتری زمین را تمیز میکند میرود همشهری داستانش را می آورد و روی کاناپه ای که نزدیک شومینه ی گوشه ی کافه است دراز می کشد و شیرکاکائوی گرمش را می نوشد و با ولع همشهری داستانی که خواندنش یادگار نوجوانیش است را می خواند و کم کم چشم هایش روی هم میرود ....



۹۴/۱۱/۰۱
آرزو