یک فنجان چای در بعد ازظهر


شاعر لحظه ها....

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ


تکیه داده بودم به کوه و آروم از عظمت و اقتدارش چشمم به آسمون بود...

گفت: هوای تهران خیلی آلوده و گرم بود...

حواسم پی جاده ای بود که بی رحمانه رو به پایان می رفت ,بی حواس سرتکون دادم

گفتم :آره ....خیلی

سرشو نزدیک گوشم آورد و زمزمه کرد:کنارت میشد هوای آلوده و گرمشم عمیق و با آرامش نفس کشید...

صداش پر شد از وزش نسیم ....صداش هزارتا کبوتر بود که پر زدن تو آسمون...صداش خنکای صبح های اردیبهشت شد ... صداش بارونای سرد آبان شد...صداش....

کوه شده بود آسمون ...آسمون شده بود دنیا....دنیا شده بود حصار امن آبی ...

سرمو تکیه دادم بودم به دنیا ,غرق شده بودم توی آرامش حصار آبی,نگاهم به آسمون بود...

باد میپیچید لای موهام....

باد میپیچید لای موهام....

باد میپیچید لای موهام....


۹۶/۰۴/۱۰
آرزو